سلام برتو ای زینب شاه خراسان

​راهی شدم
ز شهر و دیاری که داشتم
چشم ترم به حضرت باران نمیرسـ?ـد
هم نیست قسمتم
برسم محضرت رضـ?ـا
هم بر لب ترک زده‌ام جان نمیرسد
دربین بسترم نفسم با تـ?ـو میزند
جانان من به این دل ویران نمیرسد

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.