سلام برتو ای زینب شاه خراسان
راهی شدم
ز شهر و دیاری که داشتم
چشم ترم به حضرت باران نمیرسـ?ـد
هم نیست قسمتم
برسم محضرت رضـ?ـا
هم بر لب ترک زدهام جان نمیرسد
دربین بسترم نفسم با تـ?ـو میزند
جانان من به این دل ویران نمیرسد
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط سجادي پور در 1396/10/07 ساعت 09:43:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید