آموزنده

روزی زن همسایه به در خانه ام امد او زنی محجبه وزیبا رو بود که هرچه یاد دارم هیچ یک از عزاداریهای امام حسین را بدون اشک وگریه نگذرانده بود وقتی به حیاط می امد ومی نشست طوری در زیر چادر گریه میکرد که گویی تازه یکی ازاعضای خانواده ش را از دست داده خلاصه به دم در برای استقبال از او رفتم شرم سنگینی در چشمانش احساس کردم از او پرسیدم خیر باشد این وقت صبح با این قیافه چه شده باصدایی پر از شرم جواب داد آمده ام حلالیت بطلبم گفتم چرا گفت من دیروز ناخواسته غیبت تورا کردم و دیشب خواب دیدم که مرده ام وقتی به نزدیکی پل صراط رسیدم چندین ایستگاه بود که هر کدام مخصوص به یک گناه بود یکی دروغ یکی بد حجابی یکی راضی بودن همسر یکی حلال وحرام و آخری غیبت من همه را با آرامش رد کردم الا ایستگاه غیبت هرچه خواهش والتماس میکردم فایده ای نداشت میگفتند ما که نمی توانیم جای کسی دیگر تو را ببخشیم توباید خودت از ان حلالیت بطلبی این قدر التماس کردم که ناگهان مردی خوش قامت با صورتی نورانی آمد وگفت من شفاعتش را میکنم آرام پرسیدم شما چه کسی هستید فرمود من حسین ابن علی هستم تو اینقدر در عزای من گریه کردی که من شرمم شد وساطتت را نکنم من مات ومبهوت به ایشان نگاه میکردم بعد به من گفت آب دهانت را بیرون بریز من هم ریختم آب به شکل جانوری زشت در آمد وفرار کرد تا اینکه از خواب بیدار شدم وتا این موقع که به در خانه ات آمدم گریه میکردم که چطور با تو حرف بزنم فقط التماس میکنم که از من بگذر من هم وقتی حال اورا دیدم نتوانستم نبخشم بعد از رفتش با خود فکر کردم پس من که این همه به راحتی پشت همه حرف میزنم تکلیفم چیست نیت کردم تا این واقعیت را برای همه بفرستم تاهم از کسانی که غیبتشان را کرده ام حلالیت بگیرم هم کسان زیادی را از عاقبت کارشان آگاه کنم ای کسی که این پیام را میخوانی اگر من هم روزی نا خواسته پشتت حرف زدم حلال کن من هم تو را حلال میکنم همه همدیگر را حلال کنیم به خاطر امام حسین از هم بگذریم 🙏🙏🙏

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.