صبر

​بسم الله الرحمن الرحیم
فریاد مهتاب! (پرواز به اوج اسمان)
همه فرشتگان در تعجّب از صبر علی هستند . او در همه این سختی و بلاها به رضای خدا اندیشه دارد .
علی (علیه السلام)برای همیشه از فاطمه (علیها السلام) خداحافظی می‌کند و با چشمانی گریان ، خشتِ لحد را می‌چیند و خاک بر روی قبر می‌ریزد.
فقط خدا می‌داند که امشب در دل علی (علیه السلام) چه می‌گذرد. 
علی (علیه السلام) کنار قبر فاطمه (علیها السلام) نشسته است ، 
او آرام آرام ، اشک می‌ریزد . او چه کند؟
غمی بزرگ بر دل دارد ، همه هستی او در خاک آرمیده است .
بغضی نهفته در گلوی علی(علیه السلام)نشسته است ، اشک بر گونه هایش جاری است . اکنون ، دیگر او با چه کسی درد دل کند؟
گوش کن! 
علی(علیه السلام) دارد با یک نفر حرف می‌زند : 
«ای پیامبر! امانتی را که به من داده بودی به تو برگرداندم . به زودی دخترت به تو خواهد گفت که بعد از تو ، این امّت ، چقدر به ما ظلم و ستم نمودند . از فاطمه خود سؤل کن که مردم با ما چه کردند».(1)
آری ، علی (علیه السلام) ، امانت پیامبر را به او تحویل داده است . علی (علیه السلام) به یاد آن روزی افتاده است که پیامبر (صل الله علیه و اله وسلم)، دستِ فاطمه را در دست او گذاشت و به او فرمود
«علی جان! این امانت من است».(2)
چه روزی بود آن روز! روزی که علی عروس خود را به خانه‌اش می‌آورد، آن روز پیامبر به علی گفت که فاطمه من، امانتِ من است، پاره تن من است. 
اکنون آن سخن پیامبر در گوش علی طنین انداخته است. اشک در چشم علی (علیه السلام) نشسته است ، به راستی اگر پیامبر از علی سؤال کند که علی جان! وقتی من این امانت را به تو سپردم ، پهلویش شکسته نبود ، بازویش کبود نبود ؛ علی چه جوابی خواهد داد؟ ? ? ? ? ? 
همه ایستاده‌اند و به علی (علیه السلام) نگاه می‌کنند ، 
علی(علیه السلام) دارد اشک می‌ریزد . یک نفر بیاید زیر بازوهای علی را بگیرد و او را از کنار قبر فاطمه بلند کند .
عبّاس (عموی پیامبر) جلو می‌آید ، دست علی(علیه السلام) را می‌گیرد و او را بلند می‌کند.(3)
علی (علیه السلام) آخرین سخن‌های خود را با فاطمه می‌گوید:
«فاطمه جان! من می‌روم ، امّا دلم پیش توست . به خدا قسم! اگر از دشمنان ، نگران نبودم کنار قبر تو می‌ماندم و از اینجا نمی‌رفتم و همواره به گریه می‌پرداختم ».
علی برمی‌خیزد و رو به آسمان می‌کند و می‌گوید: 
«بار خدایا ، من از دختر پیامبر تو راضی هستم ».(4)
همه ایستاده‌اند و به علی نگاه می‌کنند ، علی (علیه السلام) دارد اشک می‌ریزد .(5)
یک نفر بیاید زیر بازوهای علی (علیه السلام) را بگیرد و او را از کنار قبر فاطمه بلند کند .
عبّاس (عموی پیامبر) جلو می‌آید ، دست علی (علیه السلام) را می‌گیرد و او را بلند می‌کند.(6)
️علی(علیه السلام) آخرین سخن‌های خود را با فاطمه (علیها السلام) می‌گوید:
«فاطمه جان! من می‌روم ، امّا دلم پیش توست . به خدا قسم!️ اگر از دشمنان ، نگران نبودم کنار قبر تو می‌ماندم و از اینجا نمی‌رفتم و همواره به گریه می‌پرداختم ».(7)
علی (علیه السلام) برمی‌خیزد و رو به آسمان می‌کند و می‌گوید: 
️«بار خدایا ، من از دختر پیامبر تو راضی هستم ».(8)
…آنگاه مقداری آب روی قبر فاطمه می‌ریزد و از قبر فاطمه جدا می‌شود.(9)
ـ دوست من!️ گریه بس است!️ این کتاب را به کناری بگذار و برخیز! اکنون ، موقع عمل است ، باید به وصیّت فاطمه عمل کنیم.

️ــ مگر چیزی از همه وصیّت او مانده است؟

ــ آری، او وصیّت کرده که قبرش مخفی باشد.(10)

️ــ چگونه این کار را انجام دهیم؟

ـ بیا دست به کار شویم . باید چهل قبر حفر کنیم و آنها را پر از خاک کنیم. عجله کن ما وقت زیادی نداریم ، ما باید در جای جای بقیع ، قبر بکنیم . 
چهل قبر آماده می‌شود . باید همه متفرق شویم، به خانه‌های خود برویم.(11)
? صدای اذان صبح بلند می‌شود:
️اللّه أکبر ، اللّه أکبر .
مردم مدینه از خواب بیدار می‌شوند . 
خلیفه در مسجد نشسته است ، او منتظر است تا پیکر فاطمه (علیه السلام) را به مسجد بیاورند و او بر آن نماز بخواند .
آرام آرام، مردم خود را برای مراسم تشییع جنازه آماده می‌کنند .
خبری در میان مردم رد و بدل می‌شود: «دیشب، علی ، بدن فاطمه را به خاک سپرده است».
️مردم به سوی قبرستان بقیع می‌روند ، می‌خواهند قبر فاطمه (علیها السلام) را زیارت کنند، امّا با چهل قبر تازه روبرو می‌شوند . به راستی قبر فاطمه (علیها السلام) کدام است؟
️هیچ‌کس نمی‌داند ، آیا به راستی فاطمه در این قبرستان دفن شده است؟
️نکند فاطمه (علیها السلام) در جای دیگری دفن شده باشد؟
قسمت پنجاه و چهارم

ادامه دارد…..

کتاب فریاد مهتاب نوشته مهدی خدامیان
? منابع
1.بحار الأنوار ج 22 ص 484
2.کشف اللثام ج 2 ص 411، بحار الأنوار ج 79 ص 27، جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 421. 
3.الأمالی للمفید ص 283، الأمالی للطوسی ص 110، بحار الأنوار ج 43 ص 212، بشارة المصطفى ص 397.
4.الخصال ص 588، وسائل الشیعة ج 20 ص 222، بحار الأنوار ح 78 ص 345
5.مستدرک الوسائل ج 2 ص 337، جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 421.
6.کشف اللثام ج 2 ص 411، بحار الأنوار ج 79 ص 27
7.الأمالی للمفید ص 283، الأمالی للطوسی ص 110، بحار الأنوار ج 43 ص 212، 
8.الخصال ص 588، وسائل الشیعة ج 20 ص 222، بحار الأنوار ح 78 ص 345. 
9.مستدرک الوسائل ج2 ص337 جامع احادیث الشیعه ج3 ص421
10. دلائل الإمامة ص 136، أعیان الشیعة ج 1 ص 322، بحار الأنوار ج 43 ص 171
11.بحار الأنوار ج 30 ص 349، الموسوعة الکبرى عن فاطمة الزهراء ج 15 ص 193، 
#از_شهادت_تا_شهادت 

اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم
السلام علیک ایتها الصدیقه الشهیده

آرام

​ﺩﺭ «ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ» ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﯼ

ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ نمی دانی«ﺧﻠﺒﺎﻥ»

ﺁﻥ ﮐﯿﺴﺖ!
ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺩﺭ «ﺯﻧﺪﮔﯽ» ﺍﺕ ﺁﺭﺍﻡ نمی گیری

ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ میدانی

ﻣﺪﯾﺮ ﻭ ﻣﺪﺑﺮ ﺁﻥ ‏«ﺍﻟﻠﻪ»ﺍﺳﺖ؟

به خدا اعتماد داشته باش

دخالت

​برای بستن دهان افرادی که در زندگی شما مدام دخالت میکنند بهترین پاسخ این است:
- از پیشنهادتان ممنونم، بهش فکرمیکنم

- ممنونم شاید حق با شما باشد
این یعنی پایان بحث!
?

حدیث

​? امام رضا (ع):

? خود را با کار مداوم‌ خسته‌ نکنید و براى‌ خود تفریح‌ و تنوع‌ قرار دهید.
? بحار، ج‌ 78 ،ص‌ 346

آموزنده

​#داستان آموزنده
دکتری برای خواستگاری دختری رفت
ولی دختر او را رد کرد و گفت به شرطی قبول میکنم که مامانت به عروسی نیاید! 
آن جوان در کار خود ماند و پیش یکی از اساتید خود رفت و با خجالت چنین گفت:
در سن یک سالگی پدرم مرد و مادرم برای اینکه خرج زندگیمان را تامین کند در خانه های مردم رخت و لباس میشست
حالا دختری که خیلی دوستش دارم شرط کرده که فقط بدون حضور مادرم حاضر به ازدواج با من است
نه فقط این، بلکه این گذشته مادرم مرا خجالت زده کرده است
به نظرتان چکار کنم!! 
استاد به او گفت:از تو خواسته ای دارم ؛
به منزل برو و دست مادرت را بشور، فردا به نزد من بیا و بهت میگم چکار کنی 
و جوان به منزل رفت و اینکار را کرد ولی با حوصله دستای مادرش را در حالی که اشک بر روی گونه هایش سرازیر شده بود انجام داد
زیرا اولین بار بود که دستان مامانش درحالی که از شدت شستن لباسهای مردم چروک شده و تماما تاول زده و ترک برداشته اند را دید ،
طوری که وقتی آب را روی دستانش میریخت از درد به لرز میفتاد. 
پس از شستن دستان مادرش نتونست تا فردا صبر کند و همون موقع به استاد خود زنگ زد و گفت: 
ممنونم که راه درست را بهم نشون دادی! من مادرم را به امروزم نمیفروشم
چون اون زندگی اش را برای آینده من تباه کرد!! 
هر کس مادرش رو دوست داره بفرسته برا همه گروهیاش
خاک پاتم مادر…❤️❤️❤️